نیکاجوننیکاجون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

نیکا جون هدیه ناز خدا

تولد ۵ سالگی نیکاجونم

۵ سال گذشت زود گذشت ولی ۵ سال با خاطرات شیرین ومادرانه درکنار نیکای عزیز. مادر بودن واقعا شیرین ولذت بخشه با تمام وجود سختیها الان دیگه دختری پیش دبستانی میره .وهرلحظه وثانیه لمس میکنم بزرگتر شدن این عروسک رو‌ .
7 مهر 1397

تولد سه سالگی

تولدت مبارک ای گل گلدون من هزار سال زنده باشی بسته به تو جون من این هدیه تولد پیشکش چشمای تو نازگل زیبای من چشام زیر پای تو . سومین سال تولد نیکا جون با تم باب اسفنجی بود متاسفانه عکسا توگوشی بود وگوشی سوخت ومن توخیال خودم عکسارو دارم.شاید خاله جون عکسارو تو گوشیش داشته باشه.   . ...
13 مهر 1395

بهار وتابستان نيكا جون

دنياي بچگي هاتو دوست دارم .... دنياي عروسك بازيهاتو دوست دارم.... دنياي گريه ها وخنده ها تو دوست دارم.... ناز چشمات دل و دنياي من شده..... امسال نيكا رسما با ماماني به استخر ميره وكلي ذوق واب بازي. دخترك شيطون من هربار كه از استخر ميادبا شيرين زبوني ميگه:  مامان من وقتي پسر شدم ميخوام با بابايي برم استخر خب  الهي من فداي خوشگليت بشم.  اين روزهاي نيكا به روايت تصوير اينم يه عكس از اول صبح كه نيكا خواب آلو ميره مهد     بوي موهات زير بارون بوي گندم زار نمناك بوي شوره زار خيس بوي خيس تن خاك   کار ِ رود رفتن است کار ِباد، آمدن کار ِع...
27 مرداد 1395

نوروز 95

سال 94 با تمام خوشي ها وسختي ها سپري شد. وتنها لحظات خوب وشيريني كه بوده رو سعي ميكنم به تصوير بكشم و تو ذهن باقي بمونه.  نيكا جونم يه بهار ديگه اومد ومن شاهد بزرگ شدن تو دختري هستم واز هر لحظه اش لذت ميبرم و وجود تو در زندگي من وبابا جون بيشتر معني ميده .اميدوارم هميشه سلامت باشي گلم.  برنامه ي تعطيلات سال 95 سفر به شيراز بوده.خدارو شكر سفر خوبي بود و همسفرهاي خوبي داشتيم پرازخاطره هاي شيرين وبياد ماندني. لحظه تحويل سال     بعد از اتمام تعطيلات نيكا اماده شده بره مهد كودك   ...
31 فروردين 1395

اذر و شب يلدا 94

خدارو شكر امسال پاييز و زمستون پر از برفي رو داشتيم. ونيكا امسال برف وبارون رو بخوبي درك ميكنه و از ديدنش كلي ذوق ميكنه اين دختري  .تو روزهاي سرد نيكا خيلي زود تو خونه حوصله اش سر ميره ومدام دوست داره بره بيرون وبقول خودش مامان بريم گردش .تا يه برف كوچولو مياد بريم ادم برفي درس كنيم. كافيه يه كوچولو بره بيرون مگه ميشه راضي كرد اين خانوم را كه بياد خونه . يكي از اخر هفته هاي اذر ماه من ونيكايي دوتايي بدون بابا يه مسافرت به تهران داشتيم. بابايي بخاطر مشغله كاري نتونست بياد. در نوع خودش تجربه ي خوبي بود. ولي نيكا دلتنگي بابا رو ميكرد اين شيطون اينم يه ادم برفي كه تو مهد درست كردن ونيكا عاشق اين ادم برفي...
15 دی 1394

مهر وآبان 94

از اول پاييز شروع كنيم كه مصادف با عيد قربان بود وما با خاله جونيها وماماني جون وآقاجون رفتيم زيبا كنار وعيد قربان امسال كنار هم حسابي خوش گذشت .با اينكه تابستون تموم شده بود ولي هواي شمال نسبتا شرجي وگرم بود طوري كه نيكا جون حسابي اب بازي كرد و به قول خودش حال كرد. واما 15 مهر ماه عروسي پسر عمه نيكا بود وچند تا عكس يادگاري از عروسي از نيكا جون گرفيم از اواخر مهر هر روز تو فكر اين بودم كه كي ميشه نيكا از پوشك خداحافظي كنه . تا اينكه اين فكر من در بيست وشش ماهگي نيكا جون يعني 94/08/17 عملي شد وبطور جدي شروع كردم وتايمي كه نيكايي خونه اس پوشك استفاده نميكنم وچه سخت وكند ميگذره برام . اميدو...
20 آبان 1394

خداحافظي با شير مادر

فكر كردن هم درباره اش برام سخت بود نيكا بقدري وابسته شير مادر بود كه از 18 ماهگي نيكا بفكر اينكه چه روشي رو بكار ببرم تا نيكا كمتر اذيت بشه .تا بلاخره روز جدايي نيكا از شير مادر رسيد. واقعا برام تلخ وسخت بود .بايد اين تصميم رو جدي تر ميگرفتم تا بتونم باهاش كنار بيام. تا اينكه روز 94/06/23 اين تصميم عملي شد.نيكا 2 سال هفت روز ، شب وروز در اغوش من شير ميخورد واين با تمام سختيهاش يك لذت خاصي براي مادرو كودكش هست. نقش مادر بودن ومهر مادري رو بيشتر به اثبات ميرسونه واقعا روز تلخ وسختي بود روزي كه من ونيكا باهمديگه گريه ميكرديم نيكا اشك ميريخت وبه دنبالش اشك من جاري ميشد نارحتي نيكا از يك طرف .زياد بودن شير از طرفي منو اذيت ميكرد.ولي خ...
6 مهر 1394

تولد دوسالگي نيكا جون

    نيكا جون تولد دوسالگيت مبارك خوشگل مامان . دو سال به سرعت برق باد امد ورفت ونيكاي من دوسال بزرگتر شد .با تموم شدن دوسالگي يه حس عجيبي به ادم دست ميده .شايد كودكت اونقد بزرگ شده ديگه خيلي راحت منو مادر ،مامان جون ،ماماني صدا ميزنه .همه ي خواسته هاشو راحت بيان ميكنه .كاملا محسوس بزرگ شدنش. وهرچه بزرگتر ميشه اين حس مادر بودن زيباتر ودلنشيتر ميشه. ومن عاشقانه دوستت دارم تولد دوسالگي نيكا جون رو يه سفر به مشهد رفتيم .به همين خاطر يه تولد كوچولو سه نفري تو هتل برگزار كرديم .اي جونم نيكاي عزيز به همين تولد هم كلي ذوق ميكرد   جشن تولد سه نفري در هتل  منتظر در...
24 شهريور 1394

فصل بهار نیکا جون در سال 94

بالاخره بعد از غیبت طولانی وقت کردم بیام برات بنویسم از روزهایی که گذشت .در واقع یه جورایی تنبلی میکردم ولی الان که نیکا خوابیده منم دارم هول هولکی یه چیزای مینویسم اخه خیلی شیطون شدی وفرصت هیچ کاری رو به من نمیدی. تا به چیزی دست میزنم جلوتر از من میخواد اون کارو انجام بده . الان که نیکا22 ماهشه کاملا صحبت میکنه وبا شیرین زبونیش دل من وبابایی رو میبره. قربونش برم.. مثلا میخواد بگه مورچه رو بکشم. میگه مامان مورچه را کشت بزنم ماه اردیبهشت تقریبا ماه خیلی سختی برای نیکا بود. طفلکم مجبور بود بره مهد کودک ومن اصلا طاقت دیدن اشک نیکارو نداشتم. اصلا دلم نیمخواست نیکایی با این سن کم بره مهدکودک. دو روز میبردم وروز سوم مثل دیوونه ها میشدم...
23 تير 1394