نیکاجوننیکاجون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

نیکا جون هدیه ناز خدا

نوروز 93

عیدت مبارک دختر گلم     همه جا هستی در نوشته هایم ... در خیالم ... در دنیایم .... دختر قشنگم امسال لحظه سال تحویل با هر سال دیگه ای متفاوت بود من  قشنگترین هدیه خدا رو دارم وبرای داشتن این نعمت خدارو هر لحظه شاکرم. ...
16 فروردين 1393

نيم سالگيت مبارك گلم

امروز دختر ناز قشنگم 6 ماهگيش به پايان رسيد.واقعا روز ها به سرعت ميگذره. 6 ماه به سرعت گذشت. بازم واكسن ونگراني من .خدارو شكر واكسن شش ماهگيت هم خيلي راحت بود اصلا تب نكردي .نيكا جون اين روزا صداهاي جديد در مياري واسه خودت اواز ميخوني ب ب دد  آآ من وبابا كلي ذوق ميكنيم.وقتي ماماني ميره سر كار حسابي دلتنگ ميشي. خونه ي مامان جون انگاري به صداي زنگ خونه شرطي شدي با صداي زنگ فك ميكني مامان بابا اومدن .ميام خونه حسابي ذوق ميكني اولش محكم بغلت ميكنم بعد تو حسابي خوشحال ميشي مبيبني از شير خبري نيست گريه ميكني فداي گريه ات بشم .عكسهاي نازتو بعدا ميزارم تو وبلاگ .اخه اين روزا روزهاي سختي واسه ماماني .از صب كه ازت دور ميشم سعي ميكنم كل بعداظهر ...
16 فروردين 1393

سفر به تهران

سلام نیکا جونم تعطیلات نورزو 93 رو   تصمیم گرفتیم تهران گردی داشته باشیم .دو روز اول فروردین حسابی دید وبازدید کردیم روز سوم فروردین را به همراه عمه مریم به سمت تهران خونه عمو حرکت کردیم یه جورایی در واقع اولین مسافرتت بود .من تهران انتخاب کردم که مثلا مسافت نزدیک بود ونمیخواستم اذیت بشی . تقریبا مکانهای دیدنی تهران رو رفتیم.دختر خوبی بودی اذیت نکردی ولی حسابی خسته میشدی   روز چهارم فروردین امیر محمد هم به جمع ما اضافه شد .امان از دست شما نی نی های شیطون نی نی های ما شامل نیکا و امیر علی وامیر محمد یکی دوتا عکس از نیکا در مسافرت نیکا در کاخ سعد اباد نیکا در دریاچه خلیج فارس     ...
16 فروردين 1393

اولین روز دور بودن نیکا از مامانی

سلام نیکا جون.میخوام از روز 92/1212برات بنویسم .حدودا یه هفته ای بود که استرس این روز رو داشتم. روز و ماه خیلی خیلی زود میگذره به سرعت شش ماه مرخصی مامانی تموم شد.تا به این روز تمام تنها موندن نیکا بدون مامانی شاید روی هم رفته یه ساعت یا دوساعت بیشتر نمیشد.از اونجایی که تو شیر خودمو میخوری وشیشه هم اصلا نمیتونی بخوری کار رو سختر کرده بود.روز قبلش که دو ساعت پیش مامانیجون بودی یک ساعت گریه کرده بودی منم خیال کردم شاید دلپیچه داشتی بیخیال شدم و اما اولین روز کاری من بعد از تولد خوشگلم روز خیلی خیلی سخت وپر استرسی بود نه تنها گشنه مونده بودی کلی هم گریه کرده بودی.اون روز منم کلی گریه کردم .از روز دوم کاری یه ساعت رو پاس شیر میگرم میام پیشت ا...
15 اسفند 1392

5 ماهگی نیکا جون

سلام نیکا جونم با تموم شدن ماه 5 وبزرگتر شدنت عشق من وبابایی هم هروز وهروز به تو دختر عزیز بیشتر میشه وتو با حرکات شیرینت دوست داشتنی تر میشی.این روزا دیگه میتونی بشینی بچرخی پاهاتو میگیری. وکم کم غذای کمکی میخوری .اولین غذای کمکیت لعاب برنج بود.دیروز که 92/11/16 بود برای بار اول لعاب برنج خوردی. شب شام خونه ی خاله رویا دعوت بودیم.مهمونی که میشه فک کنم بهت خیلی خوش میگذره چون همش تو بغل هستی ویه لحظه رو زمین نمیمونی. نصف شب همون روز چند بار بطور وحشتناکی گریه کردی وجیغ زدی نمیدونم لعاب برنج اذیتت کرده بود یا چیز دیگه؟اینم چندتا عکس از نشستنت برای اولین بار ...
20 بهمن 1392

سفر به خانه خدا

    ناز خوشگلم سلام.میخوام برات از یه سفر خوب بگم .سفر به خانه خدا.سفری که تو هفت ماهه تو دل مامانی بودی .اصلا قرار نبود که برم ولی به برکت وجود توقسمت شد که بریم.انشالاه باشه تا سه تایی بریم.عسلم خیلی حس خوبی بود.چون بودن من با تو کنار خانه خدا و مدینه متفاوت از سایر بودنها بود.ولی عزیزم همه ی لحضه های ناب رو تو اونجا حس کردی ومن اینو کاملا حس میکردم.ان شالاه قسمت همه ی اونایی که ارزو دارن برن بشه ...
9 بهمن 1392

واکسن چهارماهگی

سلام نیکا جونم .بالاخره عزیزم روز واکسن چهار ماهگیت رسید. من وبابایی کلی استرس داشتیم که تب نکنی .روز سه شنبه بود که من تا ظهر منتظر بابایی بودم بیاد تا بریم پیش عمه جون وواکسنتو عمه اعظم بزنه .خدارو شکر مثل سری قبل اصلا تب نکردی همچین شارژ شده بودی که میگفتیم عمه تو رو دوپینگ کرده. ولی فرداش کمی بی اشتها شدی بالاخره طبیعی. اینم نیکا جون بعداز واکسیناسیون ...
22 دی 1392