نیکاجوننیکاجون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

نیکا جون هدیه ناز خدا

تولد دوسالگي نيكا جون

    نيكا جون تولد دوسالگيت مبارك خوشگل مامان . دو سال به سرعت برق باد امد ورفت ونيكاي من دوسال بزرگتر شد .با تموم شدن دوسالگي يه حس عجيبي به ادم دست ميده .شايد كودكت اونقد بزرگ شده ديگه خيلي راحت منو مادر ،مامان جون ،ماماني صدا ميزنه .همه ي خواسته هاشو راحت بيان ميكنه .كاملا محسوس بزرگ شدنش. وهرچه بزرگتر ميشه اين حس مادر بودن زيباتر ودلنشيتر ميشه. ومن عاشقانه دوستت دارم تولد دوسالگي نيكا جون رو يه سفر به مشهد رفتيم .به همين خاطر يه تولد كوچولو سه نفري تو هتل برگزار كرديم .اي جونم نيكاي عزيز به همين تولد هم كلي ذوق ميكرد   جشن تولد سه نفري در هتل  منتظر در...
24 شهريور 1394

فصل بهار نیکا جون در سال 94

بالاخره بعد از غیبت طولانی وقت کردم بیام برات بنویسم از روزهایی که گذشت .در واقع یه جورایی تنبلی میکردم ولی الان که نیکا خوابیده منم دارم هول هولکی یه چیزای مینویسم اخه خیلی شیطون شدی وفرصت هیچ کاری رو به من نمیدی. تا به چیزی دست میزنم جلوتر از من میخواد اون کارو انجام بده . الان که نیکا22 ماهشه کاملا صحبت میکنه وبا شیرین زبونیش دل من وبابایی رو میبره. قربونش برم.. مثلا میخواد بگه مورچه رو بکشم. میگه مامان مورچه را کشت بزنم ماه اردیبهشت تقریبا ماه خیلی سختی برای نیکا بود. طفلکم مجبور بود بره مهد کودک ومن اصلا طاقت دیدن اشک نیکارو نداشتم. اصلا دلم نیمخواست نیکایی با این سن کم بره مهدکودک. دو روز میبردم وروز سوم مثل دیوونه ها میشدم...
23 تير 1394

نوروز 94 نیکا جونی

نیکای عزیزم لحظه تحویل سال 94 ساعت 2:15 شب بود و تو خواب بودی. دومین روز تعطیلات تصمیم گرفتیم بریم کرمانشاه .با سعیده جون وحمید.سفر خوبی بود خیلی خوش گذشت اولین روز عید نیکا جون اماده شده بره عید دیدنی سفره هفت سین در کرمانشاه نیکا در طاق بستان نیکا دربیستون     ...
21 فروردين 1394

این روزهای نیکا

این روزها دیگه نیکا تقریبا به تمام کلمات مسلط شده هرچی رو بخوبی تکرار میکنه از جملات کوتاه کم وبیش استفاده میکنه . واقعا با بزرگتر شدن نیکا عشق من ووابستگی من بیشتر از هر روز میشه طوری که محل کار واقعا لحظه شماری میکنم تا زودتر کنار نیکا جونم باشم. اخه با شیرین زبونیش دل همه رو میبره این وروجک. براش بیشتر کتاب میخرم. ونیکا با علاقه بیشتری کتاب ومیاره پیش من ومیگه برام بخون . کم وبیش مریض میشه .   وای وقتی مریض میشه حتما یه تب حسابی میکنه . با مریضی نیکا من بیشتر مریض میشم ولی در کنار شیرینهای بچه داری سختی های خودشو داره عاشق بچه های کوچیکه. وقتی بچه های فامیل ومیبینه دیگه مامانو نمیشناسه. وحسابی با همشون بازی میکنه . نیکا...
3 اسفند 1393

دومین یلدا.1393

نیکا جونی سلام. این روزانمیدونم چرا خیلی وقت کم میارم .نمیدونم کی شب میشه کی روز. ولی خدارو شکر خوب میگذره . تو عزیز دلم هروز شیرین زبونتر میشی.کلمات جدید ادا میکنی .ومن وبابایی لذت میبریم. برسیم سراغ شب یلدای 93. اول شب رفتیم خونه مامان جون. حسابی با عمو ها وعمه ها خوش گذشت. وتو نیکای عزیز مثل همیشه با شیطنت همه رو میخندوندی. از اونجا یه سری خونه ی آقاجون زدیم.وقتی رسیدیم خونه ی آقاجون سورپرایز شدیم .بله مامانی جون حسابی همه رو شگفت زده کرده بود.یک یلدای کاملا سنتی. بله کرسی گذاشته بود. واقعا لذت بخش بود. واونجا هم حسابی با خاله ها ودایی ها خوش گذرونیدم. نیکا جونی برروی کرسی چند روز بعد از شب یلدا یعنی 93/10/04...
15 دی 1393