نیکاجوننیکاجون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

نیکا جون هدیه ناز خدا

اولین روز دور بودن نیکا از مامانی

سلام نیکا جون.میخوام از روز 92/1212برات بنویسم .حدودا یه هفته ای بود که استرس این روز رو داشتم. روز و ماه خیلی خیلی زود میگذره به سرعت شش ماه مرخصی مامانی تموم شد.تا به این روز تمام تنها موندن نیکا بدون مامانی شاید روی هم رفته یه ساعت یا دوساعت بیشتر نمیشد.از اونجایی که تو شیر خودمو میخوری وشیشه هم اصلا نمیتونی بخوری کار رو سختر کرده بود.روز قبلش که دو ساعت پیش مامانیجون بودی یک ساعت گریه کرده بودی منم خیال کردم شاید دلپیچه داشتی بیخیال شدم و اما اولین روز کاری من بعد از تولد خوشگلم روز خیلی خیلی سخت وپر استرسی بود نه تنها گشنه مونده بودی کلی هم گریه کرده بودی.اون روز منم کلی گریه کردم .از روز دوم کاری یه ساعت رو پاس شیر میگرم میام پیشت ا...
15 اسفند 1392

5 ماهگی نیکا جون

سلام نیکا جونم با تموم شدن ماه 5 وبزرگتر شدنت عشق من وبابایی هم هروز وهروز به تو دختر عزیز بیشتر میشه وتو با حرکات شیرینت دوست داشتنی تر میشی.این روزا دیگه میتونی بشینی بچرخی پاهاتو میگیری. وکم کم غذای کمکی میخوری .اولین غذای کمکیت لعاب برنج بود.دیروز که 92/11/16 بود برای بار اول لعاب برنج خوردی. شب شام خونه ی خاله رویا دعوت بودیم.مهمونی که میشه فک کنم بهت خیلی خوش میگذره چون همش تو بغل هستی ویه لحظه رو زمین نمیمونی. نصف شب همون روز چند بار بطور وحشتناکی گریه کردی وجیغ زدی نمیدونم لعاب برنج اذیتت کرده بود یا چیز دیگه؟اینم چندتا عکس از نشستنت برای اولین بار ...
20 بهمن 1392

سفر به خانه خدا

    ناز خوشگلم سلام.میخوام برات از یه سفر خوب بگم .سفر به خانه خدا.سفری که تو هفت ماهه تو دل مامانی بودی .اصلا قرار نبود که برم ولی به برکت وجود توقسمت شد که بریم.انشالاه باشه تا سه تایی بریم.عسلم خیلی حس خوبی بود.چون بودن من با تو کنار خانه خدا و مدینه متفاوت از سایر بودنها بود.ولی عزیزم همه ی لحضه های ناب رو تو اونجا حس کردی ومن اینو کاملا حس میکردم.ان شالاه قسمت همه ی اونایی که ارزو دارن برن بشه ...
9 بهمن 1392

واکسن چهارماهگی

سلام نیکا جونم .بالاخره عزیزم روز واکسن چهار ماهگیت رسید. من وبابایی کلی استرس داشتیم که تب نکنی .روز سه شنبه بود که من تا ظهر منتظر بابایی بودم بیاد تا بریم پیش عمه جون وواکسنتو عمه اعظم بزنه .خدارو شکر مثل سری قبل اصلا تب نکردی همچین شارژ شده بودی که میگفتیم عمه تو رو دوپینگ کرده. ولی فرداش کمی بی اشتها شدی بالاخره طبیعی. اینم نیکا جون بعداز واکسیناسیون ...
22 دی 1392

بدون عنوان

من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی .پنچره اتاقم را باز میکنم وفریاد می زنم . تنهاییت برای من... غصه هایت برای من... همه بغض های اشکهایت برای من... بخند برایم بخند... آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را... صدای همیشه خوب بودنت را   ...
7 دی 1392

یلدا مبارک

نیکا جونم سلام .بالاخره بعد از مدت طولانی تونستم بیام تو وبلاگت وبرات بنویسم. اخه عزیزم چند روزی بود که مریض شده بودی حیلی سخت بود الهی هیچ بچه ای مریض نشه.متاسفانه اولین یلدای دختر گلم همراه با مریضی شد.بدجوری اسهال استفراغ داشتی گلم.من شب وروز نداشتم از استفراغهای شدیدت وحشت میکردم .همه ی اطرافیان میگفتن تو خیلی سخت میگیری .ولی باین که مریض بودی بازم میخندیدی.اخه دختر گل منی شیطونم .تحت هر شراطی خنده تو لبای نازت داری   ...
7 دی 1392